اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
اجراکردن. به مرحلۀ اجرا درآوردن. تنفیذ کردن، معمول داشتن. برقرارکردن: گفت ای خداوند مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند. (گلستان). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته... (تاریخ قم ص 5)
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته
روان کردن، انجاماندن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن بعمل آوردن: و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته
فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
فرصت داشتن و وقت داشتن. (ناظم الاطباء) ، قدرت و توانائی داشتن: در قعر بحر محبت چنان غریق بود که مجال دم زدن نداشت. (گلستان). ستم از کسی است بر من که ضرورت است بردن نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم. سعدی. در آن حدیقه که بلبل مجال نطق ندارد تو شوخ دیده مگس بین که بر گرفته طنین را. سعدی. خرماروز وصالی و خوشا درد دلی که به معشوق توان گفت و مجالش دارند. سعدی. ، میدان داشتن: بن فولاد همچنین در ایام آل بویه مجال عظیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). غم دل با تو نگویم که بجز باد صبا کس ندانم که در این کوی مجالی دارد. سعدی
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
وعظ گفتن. موعظه کردن. مجلس گفتن: و نیز گویند که در بنی اسرائیل سخط قحطافتاد و خلق در ماندند یوشع بر منبر آمد و مجلس داشت. (قصص الانبیاء چ شهشهانی ص 130). تا روزی مجلس می داشت، در دل موسی بگردید که مرا علم بسیار شد. (قصص الانبیاء ایضاً صص 123-124). و رجوع به مجلس گفتن شود
جلوه داشتن. تجلی کردن. ظهور: در دل هر ذره چون دارد تجلی حسن او ترسم اندازد هوایش بر در دلها مرا. اثیر (از آنندراج). شب که در گلشن تجلی آن قیامت پیشه داشت از شراب رنگ گل شبنم پری در شیشه داشت. بیخود جامی (از آنندراج). رجوع به تجلی شود
جلوه داشتن. تجلی کردن. ظهور: در دل هر ذره چون دارد تجلی حسن او ترسم اندازد هوایش بر در دلها مرا. اثیر (از آنندراج). شب که در گلشن تجلی آن قیامت پیشه داشت از شراب رنگ گل شبنم پری در شیشه داشت. بیخود جامی (از آنندراج). رجوع به تجلی شود
نشناختن، گر بشایستی که دین را گستریدی هر خسی کردگار اندر جهان پبغمبری ننشاختی (ناصر خسرو) فرمودن هر نیزاندن تعیین کردن برقرار کردن: (... برحسب شریعت غرای محمدی. . جزیه بر تو مقرر دارم و ولایت تو بتو باز گذارم) (ظفرنامه یزدی. چا. امیرکبیر 372: 2)
نشناختن، گر بشایستی که دین را گستریدی هر خسی کردگار اندر جهان پبغمبری ننشاختی (ناصر خسرو) فرمودن هر نیزاندن تعیین کردن برقرار کردن: (... برحسب شریعت غرای محمدی. . جزیه بر تو مقرر دارم و ولایت تو بتو باز گذارم) (ظفرنامه یزدی. چا. امیرکبیر 372: 2)
پوشیده داشتن، درنور دیدن پیچیدن درنوردیدن، پوشیده داشتن: تا این غایت هیچیز از من مطوی نداشته است و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده است
پوشیده داشتن، درنور دیدن پیچیدن درنوردیدن، پوشیده داشتن: تا این غایت هیچیز از من مطوی نداشته است و در خرد و بزرگ اعمال بی مشاورت من خوض کردن جایز نشمرده است
نمیدن در نگرداشتن ملاحظه کردن رعایت کردن: ... و بعضی از علما که در زمان شاه جنت مکان در تبرا غلو داشتند و همان شیوه را مرعی داشتند خفیف و بی اعتبار گشته
نمیدن در نگرداشتن ملاحظه کردن رعایت کردن: ... و بعضی از علما که در زمان شاه جنت مکان در تبرا غلو داشتند و همان شیوه را مرعی داشتند خفیف و بی اعتبار گشته
مطرا کردن مطرا گرداندن تازه گرداندن، زندگی تازه بخشیدن، پاکیزه کردن مطرا کردن: برتر ز عرشت قدر و قدرایت و رای حرز و حد ذاتت بدست جود و جد گیتی مطرا داشته. (خاقانی)
مطرا کردن مطرا گرداندن تازه گرداندن، زندگی تازه بخشیدن، پاکیزه کردن مطرا کردن: برتر ز عرشت قدر و قدرایت و رای حرز و حد ذاتت بدست جود و جد گیتی مطرا داشته. (خاقانی)